کورسیکا، سال 1955. اولین تابستانِ نوجوانی لِسیا فرا می‌رسد. ناگهان، مردی وارد زندگی او می‌شود و او را به ویلایی دورافتاده می‌برد؛ جایی که پدرش را در حال اختفا میان افراد گروهش می‌یابد. جنگی در دنیای تبهکاران شکل می‌گیرد و حلقه محاصره پیرامون آن‌ها تنگ‌تر می‌شود. مرگ سر می‌رسد و لِسیا و پدرش مجبور به فرار می‌شوند. در این سفر، پدر و دختر می‌آموزند چگونه با یکدیگر روبه‌رو شده، یکدیگر را درک و دوست بدارند.

"کریستین" با قدرت ماورایی به ارث رسیده از پدرش، آینده‌ای را می‌بیند که در آن یک قتل رخ می‌دهد. در خوابی پیش‌گویی‌گونه، او می‌بیند که پاسکالینی، تولیدکننده پرتقال محلی در منطقه آلریا، طی هفت روز آینده به قتل خواهد رسید. اما چطور می‌توان قاتل کسی را که هنوز کشته نشده دستگیر کرد؟